وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات من و دخترم

اولین پارک پاییزی با نی نی های کلوپ

امروز دوشنبه 29 مهرماهه و با چند تا از دوستامون قرار گذاشتیم بریم پارک شریعتی یا کورش با اینکه تعداد کمی از بچه ها اومده بودن ولی خیلی خوش گذشت جای بقیه دوستان خالی ...   وانیا قبل از رفتن تو آسانسور خونمون اینجام منتظرم وایسادیم تا مشکات و مامانش بیان اینم زمین بازی و بقیه ماجرا اینم آریا مهر عزیز اینم نی نی ها و مامانا ...
30 مهر 1392

تولد گروهی نی نی های کلوپ

امسال تولد گروهی بعد از افت و خیزهای فراوان بالاخره در روز جمعه 19 مهرماه در خانه کودک تماشا تو شهرک غرب برگزار شد ما هم حدود ساعت سه و نیم رفتیم دنبال خاله هدیس و مشکات بعدش رفتیم همسری ما رو گذاشت اونجا و خودش برگشت که به کارهای عقب افتادش برسه خیلی خوب بود خوش گذشت نی نی هامونم یکسال بزرگتر شده بودن و همه رفتارهاشون متفاوت بود ایشالاه بتونیم سالیان سال کنار هم این جشن رو برگزار کنیم عسکهارم میزارم ادامه مطلب هر چند من عکس زیادی هم نگرفتم و این عکسها رو از دوستان گرفتم   وانیا خانم تو ماشین خوابش برد و یه نیم ساعتی هم تو سالن رو مبل خوابیده بود اینم ابزار محبت مشکات عزیز به وانیا وانیا خانم از خواب بیدار شده و دار...
23 مهر 1392

تولد مشکات عزیز

روز پنج شنبه 18 مهر ماه مامانی مشکات براش یه تولد گرفته بود و زحمت کشیده بود و مارم دعوت کرده بود خیلی خوش گذشت جای همه دوستانی که نیومده بودن واقعا خالی بود مثل همیشه با سلیقه بود همینجا جا داره دوباره از هدیس جون بابت دعوتش تشکر کنم چند تا عکسم داریم تو ادامه مطلب میزاریم... وانیا خانم در جشن تولد مشکات این لباسشویی نمیدونم چه جذابیتی داره ... اینم بقیه نی نی ها اینم تولد بازی و مرحله انهدام کیک اینم قسمت خوشمزه تولد اینم گیفتی که هدیس جون زحمتشو کشیدن ...
21 مهر 1392

16 مهر ماه و برنامه ما

امروز روز جهانی کودکه من و وانیا این روز رو به همه کودکان جهان تبریک میگیم و تنی سالم و روزگاری خوش برای همه اونها آرزومندیم منم به همین مناسبت وانیا رو بردم جشنواره غنچه های شهر شاید بهش خوش بگذره این جشنواره هر ساله توسط امور بانوان شهرداری برگزار میشه و مرکز اصلیش تو پارک گفتگو هستش ولی چون ما پیاده بودیم رفتیم پارک کورش که بهمون نزدیکتر بود بعدش رفتیم زمین بازی پارک وانیا یکم بازی کرد عکسهاشم تو ادامه مطلبه راستی براش یه دوچرخه هم هدیه گرفتیم اینم عکسش       از اونجایی که وانیا عاشق اتوبوسه منم تو این روز تصمیم گرفتم با اتوبوس ببرمش دخترم منتظر ایستاده بادکنک بگیره وانیا در حال رقص ...
16 مهر 1392

یه آخر هفته شاد

امروز جمعه 12 مهر ماه و ما همین الان از خونه برادرم اومدیم چون جشن تولد مهسا 16 مهر و وسط هفته است برای همین امروز براش جشن گرفته بودن خیلی خوش گذشت راستی دیشبم خونه یکی از دوستام دعوت بودیم اونجام خیلی خوب بود و وانیا کلی تو این دو روز رقصید عکسهاشو میزارم اینجا تا براش یادگاری بمونه در ضمن عکس آتلیه روز دخترم میزارم البته کیفیتش خوب نیست چون با موبایل ازشون تصویر گرفتم ... اینم عکسهای خونه دوستم حمیده جون اینم عکسهای تولد مهسا   اینم وانیا خانم با میوه مورد علاقش موز ... اینجام یه گلابی از ظرف میوه برداشته رفته تو اتاق خواب یواشکی میخوره ...
13 مهر 1392

پروسه از شیر گرفتن وانیا

هر وقت اسم از شیر گرفتن میومد تمام تن و بدنم می لرزید حالا که یواش یواش داشتیم به دو سالگی وانیا خانم نزدیک می شدیم یکی از دغدغه های اصلی من همین کار بود اونهایی که من و وانیارو از نزدیک میشناسن فکر  میکنم دلیلشو بدونن وانیا خانم از روزی که بدنیا اومده همیشه منو در کنار خودش دیده هیچ وقت نشده حتی برای یساعت هم تنهاش بزارم هر جا رفتم با خودم بردمش بخاطر همین وابستگی خیلی زیادی به من و همچنین می می داره ظهرا و شبا موقع خواب که دیگه هیچی اگه می می نباشه خوابش نمیبره بخاطر همین مونده بودم چجوری این پروسه رو شروع کنم که آسیب روحی به وانیا وارد نشه بالاخره دلمو به دریا زدمو و از روز شنبه نهم مرداد اولین مرحلشو شروع کردم اولین مرحله شامل گرفتن...
10 مهر 1392

یه صبح پاییزی قشنگ

یه چند وقتی بود میخواستم برم خانه اسباب بازی محله کرمان که توی بوستان تمدن بازگشایی شده بود بالاخره توی یه صبح پاییزی تصمیم گرفتم زنگ زدم به هدیس مامان مشکات گفتم اگه دوست داری بیا اونم موافقت کرد و قرار گذاشتیم و رفتیم ما یکم قبل تر از اونا رسیدیم از وانیا چند تا عکس انداختم و مشغول بازی شد تو همین موقع دیدم که بچه های خانه کودک رو هم آوردن برای بازی توی محوطه بخاطر همین تونستم همونجا از مربیشون شرایطش رو بپرسم متاسفانه زیر 2.5 سال نمی پذیرفتن با این حال وقتی هدیس اومد رفتیم توی خانه کودک رو هم دیدیم بد نبود قیمتش هم مناسب بود حالا ایشالاه اگه تا اون موقع تو این محله بودیم یه فکری براش می کنیم حداقل این باعث شد که دوستامون رو ببینیم و بچه ه...
3 مهر 1392

آخرین روز تابستان

 آخرین روز تابستون مهسا و مامانش مهمون خونمون بودن حدودای ساعت 10 اومدن بازی کردیم گفتیم خندیم نهار خوردیم بعدشم تصمیم گرفتیم بریم شهر بازی به دنیای بازی زنگ زدم گفت ساعت 4.30 باز میکنه دیدم دیر میشه برگشتمونم به ترافیک میخوریم بخاطر همین تصمیم گرفتیم بریم شهر بازی امیر پارس که بهمون نزدیک بود و مهسا و مامانش هم از اونجا راحتتر می تونستن برگردن خونشون ساعت 4 رفتیم یه دو ساعتی بازی کردیم خیلی خوش گذشت ... محوطه شهر بازی امیر اینم قطار شهر بازی و مهسا و وانیا اینم یه کشتی که به چپ و راست حرکت میکرد و وانیا دوسش داشت اینم یه بازی دیگه که مهسا عاشقش شده بود اینم مهسا خانم گل اینم وانیا خانم تو ...
1 مهر 1392
1